گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
ذکر معجزات حسن بن علی بن ابیطالب علیهم السلام







در کتاب بصائر الدرجات سند بابی عبدالله علیهالسلام منتهی می شود که حسن علیهالسلام با یک تن از فرزندان زبیر از مردي جمال
شتري بکري گرفتند و بر نشستند و طی مسافت کرده بآبگاهی رسیدند و پیاده شدند بساطی از براي امام حسن علیهالسلام در تحت
نخلی خشک بگستردند تا بنشست و در برابر او در تحت نخلی دیگر نمطی بگستردند تا زبیري نشست این وقت زبیري سر برافراشت
و در نخل نگریست و گفت اگر رطبی داشت ما را از اکل آن بی بهره نگذاشت حسن علیهالسلام گفت رطب خواهی گفت خواهم
آن حضرت دست برافراخت و کلمه چند بگفت که زبیري فهم آن نتوانست کرد در زمان آن درخت سبز شد و برگ آورد و از
رطب گرانبار گشت. جمال چون این بدید گفت این نیست مگر سحر. فقال له الحسن علیهالسلام: ویلک لیس بسحر ولکن دعوة ابن
النبی مجابۀ. حسن فرمود واي بر تو این سحر نیست دعاي پسر پیغمبر مستجاب است آنگاه بر آن نخل صعود دادند و چند که
خواستند اجتناي رطب فرمودند. دیگر در کتاب خرایج سندي به صادق آل محمد صلی الله علیه و آله منتهی می شود که حسن
علیهالسلام برادرش حسین و عبدالله بن جعفر را گفت که معاویه از براي شما انفاذ جایزه خواهد داشت که در فلان روز مستهل
صفحه 103 از 204
هلال خواهد رسید چون آن روز فرا رسید جوایز معاویه را درآوردند حسن علیهالسلام دیون خویش را ادا فرمود و آنچه به زیادت
بود بر اهل بیت و موالی خود بذل کرد حسین علیهالسلام بعد از أداي دین ثلث از آنچه به جاي ماند به اهل بیت و موالی خویش
بخش نمود و باقی را خاص عیال خویش داشت اما عبدالله آنچه از اداي دیون به زیادت آمد بر فرستاده معاویه عطا کرد چون رسول
معاویه معاودت کرد و قصه بازگفت معاویه به تازه از براي عبدالله جعفر مالی انفاذ داشت [صفحه 239 ] هم در کتاب خرایج سند به
صادق علیهالسلام منتهی می شود که حسن علیهالسلام از مکه بیرون شد و پیاده طریق مدینه گرفت و هر دو پاي مبارکش متورم
گشت گفتند اگر سوار شوي این ورم بهبودي خواهد یافت فرمود حاشا که طریق زیارت خانه خداي را سواره طی کنم لکن چون
منزل فرا رسد مردي سیاه ما را پذیرا کند و با او دهنی است که اصلاح این ورم تواند کرد آن روغن را از وي بباید خرید گفتند در
پیش روي ما منزلی است اما در این منزل کسی است که این دوا با او است؟ فرمود چنین است چون چند میل طی مسافت کردند آن
سیاه دیدار شد با غلام خویش فرمود اینک صاحب دهن است بشتاب و از وي بخواه چون غلام به نزدیک سیاه آمد گفت این دهن
را از بهر که می خواهی گفت از براي حسن بن علی بن ابیطالب آن سیاه به اتفاق غلام به نزد آن حضرت آمد و گفت یابن رسول
الله من عبد توام و بهاي روغن نمی خواهم لکن خواهندهام که زنی حامله دارم و او را درد زادن فرارسیده از خداي خواستار شو که
مرا پسري عطا کند. فقال علیهالسلام: انطلق الی منزلک فان الله تعالی قد وهب لک ولدا ذکرا سویا. فرمود برو بمنزل که خداوند ترا
بالجمله سیاه به منزل شتافت و مولود را پسر یافت بی توانی باز شد و « و هو من شیعتنا » پسري نیکو عطا فرمود به روایت کافی فرمود
در خدمت آن حضرت شکر نعمت بگذاشت و امام حسن آن دهن را در پاي مبارك طلا فرمود در زمان آن ورم بهبودي یافت. و
دیگر در خرایج مسطور است که در عراق علی علیهالسلام در رحبه جاي داشت ناگاه مردي در برابر او ایستاده شد و عرض کرد من
از اهل مملکت توام و رعیت توام امیرالمؤمنین فرمود تو رعیت من نیستی و از اهل بلاد من نباشی بلکه پسر اصفري [ 16 ] و معاویه
ترا براي مسائلی که براي او مشکل افتاده به نزد من فرستاده تا [صفحه 240 ] از من فراگیري و او را آگهی دهی عرض کرد چنین
است یا امیرالمؤمنین و جز خداي از این راز کس آگهی نداشت فرمود اکنون از این دو پسر من یکی را اختیار کن و پرسش کن
عرض کرد از صاحب گیسوي پس گوش یعنی حسن پرسش خواهم کرد حسن فرمود بپرس. گفت در میان حق و باطل چه مقدار
است و در میان زمین و آسمان اندازه چیست و در میان مشرق و مغرب مباعدت چند است و قوس و قزح چیست و مؤنث کدام
است و اشیاء دهگانه کداماند که بعضی اشد از بعضی است حسن فرمود که در میان حق و باطل چهار اصبع است آنچه به چشم
دیدي حق است و آنچه بگوش شنیدي باطل است و بعد میان آسمان و زمین باندازه دعاي مظلوم و مقدار مد بصر است و میان
مشرق و مغرب مسیر یکروزه آفتاب است و قزح اسم شیطان است و آن قوس الله است[صورت]و علامت ارزانی و امان اهل زمین
است از سفر دریا و غرق. اما خنثی که کس نداند مرد است یا زنست پس اگر احتلام بیند مرد است و اگر حیض بیند و پستان
برآورد زن باشد و اگر از این دو صفت چیزي ظاهر نشود فرمان کن تا پیشاب کند اگر پیشاب او جستن کند مرد باشد و اگر واپس
رود و منتشر گردد چون بول شتر، زن باشد. اما آن ده چیز که بعضی از بعضی اشد است همانا خداوند حجر را شدید آفرید و حدید
اشد از حجر است چه حجر را با حدید قطع کنند و اشد از حدید آتش است چه به آتش حدید را بگدازند و اشد از آتش آبست
چه به آتش آب را بمیرانند و اشد از آب سحاب است و اشد از سحاب باد است که سحاب را حمل کند و اشد از باد فرشتهاي است
که باد را از جاي به جاي بگرداند و اشد از آن فرشته ملک الموت است که آن فرشته را بمیراند و اشد از ملک الموت مرگ است
که ملک موت را نیز زنده نگذارد و اشد از مرگ امر خداوندیست که مرگ را دفع دهد. دیگر ابن شهرآشوب به اسناد محمد بن
اسحق رقم می کند که یک روز ابوسفیان به نزد علی علیهالسلام آمد و گفت یا ابوالحسن از براي حاجتی به نزد تو آمدم فرمود
[صفحه 241 ] بگوي تا چیست گفت به اتفاق من نزد پسر عمت محمد صلی الله علیه و آله حاضر شود و سؤال کن که عقدي از
براي ما استوار بندد و در مکتوبی رقم کند فرمود رسول خدا از براي تو عقدي منعقد فرموده که هرگز از آن بر نمی گردد این وقت
صفحه 104 از 204
فاطمه علیهاالسلام از پس پرده بود و حسن علیهالسلام در نزد او بود و چهار ماهه بود، ابوسفیان گفت اي دختر محمد بگو تا این
طفل از[طرف]جدش با من سخن کند تا عرب و عجم قلاده سیادت او بر گردن بندند حسن علیهالسلام به جانب ابوسفیان جنبش
« فقال یا اباسفیان قل لا اله الا الله محمد رسول الله حتی اکون شفیعا لک » کرد و دستی بر بینی و دست دیگر بر ریش او گذاشت
فقال ابوسفیان الحمدلله الذي جعل فی آل محمد » فرمود اقرار به وحدانیت خدا و رسالت محمد بکن تا در قیامت شفیع تو باشم
گفت شکر خداوندي را که در آل محمد نظیر یحیی آورد و او را در « المصطفی نظیر یحیی بن زکریا - و آتیناه الحکم صبیا
کودکی حکمت آموخت. و دیگر ابوحمزه سند به زینالعابدین علیهالسلام می رساند که یک روز مردي بر حسن علیهالسلام درآمد
و عرض کرد که یابن رسول الله آتش در سراي تو افتاد و پاك بسوخت فرمود آتش در سراي من نمی افتد در زمان دیگري برسید
و گفت سراي همسایه تو بسوخت و ما چنان دانستیم که آتش در سراي تو افتاده. در خبر است که جماعتی به حضرت حسن
علیهالسلام آمدند و از ستم زیاد بن ابیه بنالیدند آن حضرت دست برداشت: و قال علیهالسلام: اللهم خذلنا و لشیعتنا من زیاد بن أبیه
و أرنا فیه نکالا عاجلا انک علی کل شیء قدیر. فرمود اي پروردگار از براي سلامت ما و شیعت ما زیاد بن ابیه را مأخوذ دار و
نمودار کن بر ما عقاب و نکال او را زیرا که تو بر هر چیز قادري، در زمان سلعه در ابهام زیاد بن ابیه پدیدار شد و تا گردن او را
ورم این سلعه فروگرفت و بسختتر تعبی او را بکشت. [صفحه 242 ] در خبر است که مردي از در کذب با حسن بن علی بن ابی
طالب درآویخت که هزار دینار از مال من بر ذمت تست و اکنون مرا بایدت داد پس هر دوان به نزد شریح قاضی حاضر شدند
شریح با حسن گفت که آیا برائت ساخت خویش را سوگند یاد خواهی کرد فرمود اگر خصم من سوگند یاد کند این مبلغ را با وي
یعنی بگو سوگند به خدائی که نیست « قل بالله الذي لا اله الا هو عالم الغیب و الشهادة » عطا کنم شریح روي به آن مرد کرد و گفت
« لکن قل بالله ان لک علی هذه و خذ الالف » جز او خداوندي و اوست داناي ظاهر و باطن. حسن علیهالسلام فرمود چنین مگوي
فرمود بگوي سوگند با خداي این مبلغ از تو بر ذمت منست و هزار دینار را مأخوذ دار آن مرد بدین گونه سوگند یاد کرد و آن
دنانیر را بگرفت و برخاست تا بیرون شود در زمان درافتاد و جان بداد چون سبب از حسن علیهالسلام پرسیدند فرمود بیم کردم که
اگر بدانگونه که شریح گفت سخن کند و اقرار به توحید نماید خداوند کذب سوگند او را باقرار توحید معفو دارد لاجرم او را
بدینگونه سوگند القا کردم. محمد فتال نیشابوري در کتاب مونس الحزین سند به صادق علیهالسلام می رساند که بعضی از ناس با
حسن علیهالسلام عرض کردند چه بسیار بر زحمت و شدت معاویه احتمال فرمودي؟. فقال علیهالسلام کلا ما معناه: لو دعوت الله
تعالی لجعل العراق شاما و الشام عراقا و جعل المرأة رجلا و الرجل مرأة. فرمود اگر بخواهم و خداي را بخوانم عراق را شام و شام را
عراق می فرماید و می گرداند زن را مرد و مرد را زن، مردي شامی حاضر بود چون این سخن شگفت را اصغا نمود گفت کیست
که این کار را تواند کرد؟ فقال علیهالسلام: انهضی ألا تستحیین ان تعقدي بین الرجال. [صفحه 243 ] فرمود برخیز اي زن آیا حیا
نمی کنی که در میان مردان نشستهي مرد شامی دید که بصورت زنی برآمده است. ثم قال الحسن علیهالسلام: و صارت عیالک
رجلا و یقاربک و تحمل عنها و تلد ولدا خنثی. پس حسن روي به او کرد و فرمود زن تو نیز مردي شد و با تو نیز نزدیکی خواهد
کرد و از وي بار خواهی گرفت و فرزندي خواهی آورد که خنثی باشد و این چنان صورت بست که آن حضرت فرمود آنگاه هر دو
تن حاضر خدمت شدند و به توبت و انابت گرائیدند، تا حسن دیگر باره خداي را بخواند تا به صورت نخستین باز آمدند. دیگر از
قال لاهل بیته یا قوم انی اموت بالسم کما مات رسول الله صلی » جعفر بن محمد علیهما السلام حدیث کردهاند که حسن علیهالسلام
یعنی اهلبیت خویش را آگهی داد که من بشربت سم از جهان در می گذرم چنان که رسول خدا درگذشت گفتند « الله علیه و آله
کیست که تو را سقایت سم کند فرمود جاریه من و به روایتی زوجه من گفتند او را از سراي خویش بیرون کن فقال علیهالسلام:
هیهات من اخراجها و منیتی علی یدها مالی منها محیص و لو أخرجتها ما یقتلنی غیرها کان قضاء مقضیا و أمرا واجبا من الله. فرمود
نتوان او را اخراج کرد و حال آنکه مرگ من در دست اوست و مرا بدي و چارهي نیست و کشندهي من جز او کس نتواند بود و
صفحه 105 از 204
این حکمی است واجب که از خداي رفته، زمانی دراز بگذاشت که معاویه جعده را برانگیخت تا آن حضرت را بلبن مسموم سقایت
کرد چون در جسد مبارك اثر سم یافت. فقال علیهالسلام: یا عدوة الله قتلتنی قاتلک الله أما و الله لا تصیبن منی خلفا و لا تنالین من
الفاسق عدو الله اللعین خیرا أبدا. [صفحه 244 ] فرمود اي دشمن خدا مرا کشتی خدایت بکشد سوگند با خداي نه بعد از من خلفی
خواهی داشت و نه از معاویه فاسق خیري خواهی دید. در کتاب نجوم از ابن عباس روایت می کند که یک روز ماده گاوي بر حسن
علیهالسلام گذشت فرمود این گاو آبستن است بر گوساله مادهي که پیشانی و دنباله دم او سفید است قصاب که آنرا میراند چون
ذبح کرد چنان بود که آن حضرت فرمود عرض کردند یابن رسول الله نه آنست که جز خداي کس عالم بارحام نیست تو چگونه
دانستی؟ فقال علیهالسلام: ما یعلم المخزون المکنون المجزوم المکتوم الذي لم یطلع علیه ملک مقرب و لا نبی مرسل غیر محمد و
ذریته. فرمود نمی داند اسرار مکنونه مکتومه را که هیچ ملک مقرب آگهی ندارد جز محمد و فرزندان او. و دیگر در کتاب مولد
النبی شیخ مفید از ابوجعفر حدیث می کند که بعد از شهادت علی علیهالسلام جماعتی به نزد حسن علیهالسلام آمدند و گفتند
چیزي از معجزات پدرت علی علیهالسلام از براي ما ظاهر فرما گفت اگر چیزي از بهر شما آشکار کنم بامامت من ایمان می آورید؟
گفتند آري فرمود امیرالمؤمنین علی را می شناسید گفتند چگونه نشناسیم در این وقت حسن علیهالسلام دست فرا برد و پردهي که
در میان او و رواق آویخته بود بیک سو کرد دیدند امیرالمؤمنین علی علیهالسلام از پس پرده نشسته است حسن علیهالسلام فرمود
می شناسید او را همگان گفتند اینک امیرالمؤمنین علی علیهالسلام است، شهادت می دهیم که حقا ولی خدا و امام امت بعد از پدر
توئی و امیرالمؤمنین را بما نمودي بعد از موت او چنانکه پدرت علی علیهالسلام پیغمبر را بعد از موت او در مسجد قبا به ابوبکر
و لا [صفحه 245 ] تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات بل أحیاء » نمود. فقال الحسن علیهالسلام: و یحکم أما سمعتم قول الله عزوجل
فاذا کان هذا نزل فیمن قتل فی سبیل الله ما تقولون فینا؟. فرمود واي بر شما آیا کلام خدا را اصغا نفرمودید که می « ولکن لا تشعرون
فرماید: مگوئید آنان که در راه خدا کشته شدند مردگانند بلکه زندگانند لکن شما نمی دانید آنگاه فرمود آنجا که حال شهدا چنین
باشد در حق ما اهلبیت چه خواهید گفت همانا خبر نمودار شدن رسول خدا را در مسجد قبا در کتاب ابوبکر مرقوم داشتیم. و دیگر
در کتاب نحوم بابی عبدالله علیهالسلام منتهی می شود که بعد از مصالحه حسن علیهالسلام و معاویه در نخیله در یک مجلس نشیمن
داشتند معاویه گفت اي ابومحمد بمن رسیده که رسول خدا نخل را نیکو خرص می فرمود آیا تو را از این علم بهره و نصیبهایست
همانا شیعیان شما چنان دانند که شیئی در زمین و آسمان نیست الا آنکه شما بر آن عالمید و آگهی دارید، و امام حسن علیهالسلام
یعنی رسول خدا خرص کرد کیل خرماي نخل را و من خرص می کنم « ان رسول الله کان یخرص کیلا و انا اخرص عددا » فرمود
عدد خرما را معاویه گفت بگوي خرماي این نخله را بشمار چند است فرمود چهارهزار و چهار بسره بعدد بر می آید معاویه گفت
خرماي نخل را باز کردند و بشمار گرفتند چهار هزار و سه بسره بشمار رفت حسن علیهالسلام فرمود سوگند به خداي من دروغ
نگفتم و دروغ بر من بسته نشود پس فحص کردند و یک بسره در دست عبدالله بن عامر بن کریز یافتند. ثم قال علیهالسلام: یا
معاویۀ! أما والله لولا أنک تکفر لأخبرتک بما تعمله و ذلک أن رسول الله کان فی زمان لا یکذب و أنت تکذب و تقول متی سمع
من جده علی صغر سنه؟ و الله لتدعن زیادا و لتقتلن حجرا و لتحملن الیک الرؤس من بلد الی بلد. [صفحه 246 ] فرمود اي معاویه
سوگند با خداي اگر نه این بود که پوشیده داشتی آگهی دادم تو را به تمامت کردار تو، همانا رسول خدا در زمانی بود که او را
تکذیب نکردند و تو مرا تکذیب می کنی و می گوئی کی و کجا از رسول خدا خبري شنیده است و حال آنکه کودکی بود
سوگند با خداي تو زیاد را باز می گذاري و حجر را به قتل می رسانی و سرهاي مسلمانان را از شهر به شهر به سوي خود حمل
میکنی و این جمله چنان بود که آن حضرت خبر داد سر عمرو بن حمق الخزاعی را به سوي او حمل دادند چنان که انشاء الله عن
قریب در کتاب امام حسین علیهالسلام به شرح خواهیم نگاشت. و دیگر در کتاب خرایج سند به ابی عبدالله علیهالسلام منتهی شود
که دو مرد در نزد امام حسن حاضر شدند با یکی گفت که دوش با فلان چنین و چنان حدیث کردي آن مرد را شگفت آمد و
صفحه 106 از 204
گفت تو را از آن چه رفته است آگاهی. فقال علیهالسلام: انا لنعلم ما یجري فی اللیل و النهار، ثم قال: ان الله تبارك و تعالی علم
رسوله الحرام و الحلال و التنزیل و التأویل فعلم رسول الله علیا علمه کله. حضرت فرمود من آگاهم بدانچه در شب و روز قضا می
رود و جاري می شود همانا خداوند تبارك و تعالی رسول خویش را از حلال و حرام و تنزیل و تأویل آگهی داد، همانا رسول خدا
آنچه آموخته بود بتمامت علی علیهالسلام را آموزگاري کرد. و دیگر در کشف الغمه مسطور است که قبل از آنکه خلافت و امامت
امت با حسن علیهالسلام منتهی می شود. قال علیهالسلام لأبیه: ان للعرب جولۀ و لقد رجعت الیها عوازب أحلامها و لقد ضربوا الیک
أکباد الابل حتی یستخرجوك و لو کنت [صفحه 247 ] فی مثل و جار الضبع. یعنی حسن در حضرت پدر علیهما السلام عرض کرد
که از براي عرب جولانی است کنایت از آنکه در طریق باطل تکتازیست که برمیگردد به سوي باطل دوراندیشی هاي ایشان و
مهمیز می زنند شترهاي خود را و به جانب تو تاختن می کنند و ترا بیرون می آورند اگر چند در سوراخ کفتاري خزیده باشی.
ذکر بعضی از اخبار که از مدینۀ المعاجیز نقل می شود
مکشوف باد که من بنده در ایراد اخبار و احادیث غایت جهد در استقراء و استیعاب مبذول می دارم. اما در کتاب مدینۀ المعاجیز
آنچه مسطور است بعضی از آن احادیث را در کتب عدیده دیدهام و بعضی را جز در این کتاب نیافتهام تواند بود که دست
استقصاي من نارسا افتاده لاجرم همگان را نگاشتم و این ضمانت و پایندانی را بر مؤلف کتاب گذاشتم. همانا در مدینۀ المعاجیز از
ابوجعفر محمد بن جریر الطبري سند به محمد بن اسحق می رساند می گوید حسن و حسین کودك بودند و به لعب اشتغال داشتند
حسن علیهالسلام نخله را صیحه زد نخله لبیک زنان به جانب او روان شد چون فرزندي که به سوي پدر روان شود. در کتاب الامامه
سند به کثیر بن سلمه منتهی می شود می گوید امام حسن را دیدم در زمان رسول الله که از سنگ صخره عسلی سفید بر می آورد
آمدم به نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله و عرض کردم: قال: أتنکرون لابنی هذا انه سید و سید یصلح الله به بین الفئتین و تطیعه
اهل السماء فی سمائه و أهل الارض فی أرضه. [صفحه 248 ] فرمود انکار می کنید فرزند مرا از تقدیم این کارها؟ همانا او سیدیست
که خداوند اصلاح می کند به او در میان دو لشگر و اطاعت می کند او را اهل آسمان در آسمان و اهل زمین در زمین. و هم
ابوجعفر سند به ابوسعید خدري می رساند که گفت حسن بن علی علیهما السلام را در کودکی دیدم مرغی بر سر او سایه افکنده
بود او را دعوت کرد و مرغ اجابت نمود. در کتاب مدینۀ المعاجیز از جریر طبري سند به جابر می رسد که فرمود حسن بن علی
فقال بروح آبائی » علیهما السلام را دیدم که از زمین عروج داد و در آسمان غایب شد و پس از سه روز باوقار و سکینه فرود آمد
فرمود سوگند بروح پدران خود رسیدم بدانچه رسیدم. و در مدینۀ المعاجیز مسطور است در ذیل حدیثی که امام حسن « نلت ما نلت
علیهالسلام در ظهر کوفه تا حجر بن عدي را نمودار کند پاي مبارك را در فسطاط خویش بزمین کوفت و از آنجا زمین را تا به شام
خرق کرد و عمرو بن العاص را در مصر و معاویه را در شام بر حجر بن عدي پدیدار کرد. فقال علیهالسلام: لو شئت لنزعتها ولکن
هاههاه و مضی محمد علی منهاج، و مضی علی علی منهاج، و أنا أخالفهما؟ لا یکون ذلک منی. فرمود اگر بخواهم براندازم ایشان را
لکن آه آه همانا رسول خدا صلی الله علیه و آله بر طریق خویش رفت و بیرون حکمت و شکیبائی کار نکرد و علی علیهالسلام
برسول خدا اقتفا نمود و من هرگز مخالفت نخواهم کرد ایشان را. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که حسن علیهالسلام با
جماعتی از براي استسقا بیرون شد و فرمود ایها الناس چه چیز را دوستتر دارید تا بر شما ببارد باران خواهید یا برد [ 17 ] و اگر نه
فرمود من همی خواهم که شما هیچ « فقال [صفحه 249 ] علی أن یأخذ احد منکم لدنیاه شیئا » مروارید عرض کردند آنچه تو خواهی
وي گوید هر « فاتاهم بالثلاث و رأیناه یأخذ الکواکب من السماء ثم یشتها فتطیر کالعصافیر الی مواضعها » از حطام دنیوي طلب نکنید
سه را بر ایشان ببارید و دیدیم که حسن علیهالسلام ستارگان را از آسمان می گرفت و می پرانید و آن ستارگان مانند عصفوران
میپریدند و در جاي خود قرار می گرفتند. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که چون عثمان را حصار دادند چهار روز از آن
صفحه 107 از 204
و به نام و نشان بنمود اهل دار این معجزه را از کهانت دانستند « انا اعلم من یقتل عثمان » پیش که مقتول شود حسن علیهالسلام فرمود
یعنی در این ساعت به دست قاتل خود کشته می شود و « الساعۀ الساعۀ یدخل علیه من یقتله و انه لا یمسی » : و نیز در یوم دار فرمود
روز را به شام نمی رساند و من بنده این قصه را در کتاب عثمان به شرح نگاشتهام. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که محمد
بن حجاره می گوید در خدمت حسن علیهالسلام بودم ناگاه صریمهي از آهو بر او گذشت آن حضرت بانگ بر ایشان زد همگان
لبیک کنان به نزد او شتافتند گفتیم یابن رسول الله این شگفتی را از وحش نگریستیم از امر سماوي چیزي بما بنما پس به سوي
آسمان اشارتی کرد ابواب آسمان گشاده گشت و نوري فرود شد و مدینه را فروگرفت چنانکه خانها متزلزل گشت و بیم همی رفت
که ویرانی پذیرد گفتند یابن رسول الله این حمل گرانرا بازگردان. فقال علیهالسلام: نحن الآخرون و نحن الأولون و نحن النور بنور
الروحانیین ننور بنور الله و نروح بروحه فینا مسکنه و الینا معدنه الآخر منا کالأول و الأول منا کالآخر. فرمود مائیم اولون و مائیم
آخرون مائیم نور تابناك بنور روحانیین مائیم [صفحه 250 ] که درخشانیم بنور خدا و زندهایم بروح الله، در ماست و به نزد ماست
روح الله ابدیت از ماست. در مدینۀ المعاجیز سند به جابر می رساند که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله با حسن علیهالسلام
عرض کردم مرا معجزه نمودار کن تا از تو حدیث کنم پاي مبارك بر زمین کوفت ناگاه دریاها دیدم که در آن کشتیها میگذرد
پس بیرون آورد از بحر یک ماهی عظیم و مرا عطا فرمود آن ماهی را به فرزندم محمد دادم تا به منزل حمل کرد سه روز از آن
ماهی بخوردیم. و هم در مدینۀ المعاجیز سند بزید بن ارقم میرساند که گفت در مکه حسن علیهالسلام را دیدار کردم و گفتم
معجزه از بهر من نمودار کن تا در کوفه حدیث کنم کلمه فرمود ناگاه آن سراي که در آن جاي داشتیم جنبش کرده به سوي هوا
بالا گرفت اهل مکه نگران شدند و بانگ تکبیر در دادند و جماعتی در تحت آن سراي گفتند سحري است دیگري گفت
اعجوبهایست پس آن سراي باز جاي آمد. و هم در مدینۀ المعاجیز سند به سعد بن منقذ می رساند که حسن علیهالسلام را در مکه
دیدار کردم تکلم کرد به کلامی ناگاه خانه از جاي جنبش کرد از براي صعود به گردش آمد ما را شگفتی فروگرفت همی گفتیم و
هنوز باور نداشتیم تا آنگاه که به مسجد جامع کوفه رسیدیم عرض کردم یابن رسول الله آیا تو نیستی که چنین و چنان می کنی
فرمود اگر بخواهم تحویل می دهم مسجد شما را به ملتقاي نهر فرات و نهر اعلی عرض کردیم چنان کن پس مسجد را به ملتقاي
نهرین آورد و به جاي خود بازگردانید این وقت در کوفه به معجزات آن حضرت تصدیق کردیم. و هم در مدینۀ المعاجیز سند به
ابراهیم بن کثیر منتهی می شود خبر می دهد که حسن علیهالسلام در مسجد مدینه در برابر قبر فاطمه علیهاالسلام استسقاي آب
فرمود بعد از زمانی از ستون مسجد آب بجوشید آن حضرت بنوشید و اصحاب را نیز سقایت کرد آنگاه فرمود اگر خواهید شما را
بشیر و عسل سقایت کنم گفتند چرا نخواهیم [صفحه 251 ] لاجرم ایشان را شیر و عسل خورانید. و هم در مدینۀ المعاجیز سند
بمحمد بن هامان می رساند که گفت حسن علیهالسلام یک روز ماران را ندا درداد ایشان اجابت کردند و حاضر شدند و بر دست و
گردن آن حضرت در پیچیدند آنگاه آنان را رها کرد مردي از فرزندان عمر گفت من نیز چنین می کنم و ماري را بگرفت و از آن
مار زخم یافت و بمرد. و هم در کتاب مدینۀ المعاجیز مسطور است که حسن باد را به دست گرفت و محبوس داشت آنگاه فرمود
اگر شما را رها کنم بکجا می روید گفتند به خانه فلان و فلان عبور می دهیم ایشان را رها کرد و دیگر باره دعوت فرمود تا باز
فقال هی حبلی بخشفین اناث احدهما فی » شدند. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که آهوئی به نزد حسن علیهالسلام آوردند
فرمود آهو آبستن بود بدو بچه ماده در چشم یکی از آنها خوابید گیست چون ذبح کردند چنان بود که آن حضرت « عینها غید
فرموده بود. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که ابو الاحوص غلام ام سلمه خبر می دهد که با حسن علیهالسلام در عرفات بودم
عصائی در دست آن حضرت بود که اگر آب و طعام خواستی بر صخره زدي و از سنگ آب و طعام برآوردي. و هم در مدینۀ
المعاجیز سند به ابوجعفر علیهالسلام می رساند که فرمود گروهی از مردم به نزد حسن علیهالسلام آمدند و از وي معجزه خواستند
فقالوا باجمعهم » فرمود ایمان می آورید به امامت من؟ پذیرفتند پس از بهر ایشان خداي را بخواند و مردهي را از قبر برانگیخت
صفحه 108 از 204
همگان گفتند شهادت می دهیم که تو پسر امیرالمؤمنین بحقی و او نیز از « نشهد بانک ابن امیرالمؤمنین حقا و انه یرینا مثل هذا کثیرا
این گونه معجزات ما را بسیار نمودار نمود. و در مدینۀ المعاجیز و دیگر کتب نیز از محمد بن یعقوب سند بحبابۀ والبیه منتهی می
فقال ائتینی » شود، خبر می دهد که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام را در شرطۀ الخمیس دیدار کردم و گفتم برهان امامت چیست
فرمود آن سنگ [صفحه 252 ] را به نزد من حاضر کن و اشارت نمود بسنگی حبابه آن سنک را بیاورد و آن حضرت « بتلک الحصاة
با خاتم خود آن صخره را طبع کرد و آن سنگ را به نقش نگین خود منطبع ساخت ثم قال علیهالسلام: یا حبابۀ اذا ادعی مدعی
الامامۀ فقدر أن یطبع کما رأیت فاعلمی أنه امام مفترض الطاعۀ و الامام لا یعزب عنه شیء یریده. فرمود اي حبابه آن کس که مدعی
امامت شود اگر آن قدرت را به دست کرد که نقش نگین خود را بر سنگ خاره طبع کند چنانکه دیدي او امام مفترض الطاعه است
و امام بر آنچه بخواهد دست یابد. حبابه گوید بعد از امیرالمؤمنین به نزد حسن علیهالسلام آمدم هنگامی که مردم در حضرت وي
عرض مسائل می دادند. فقال: یا حبابۀ الوالبیۀ! فقلت: نعم یا مولاي؟ فقال: هاتی ما معک. فرمود اي حبابه والبیه بیار آنچه با خود
داري آن سنگ را بدان حضرت آوردم بگرفت و با نگین خویش نقش کرد چنانکه امیرالمؤمنین علیهالسلام کرد آنگاه به نزد امام
حسین علیهالسلام آوردم زمانی که در مسجد رسول خداي جاي داشت مرا ترحیب کرد. ثم قال علیهالسلام لی: ان فی الدلالۀ دلیلا
علی ما تریدین أفتریدین دلالۀ الامامۀ، فقلت نعم یا سیدي، فقال: هاتی ما معک. فرمود بر دلالت امامت دلیل است بر آنچه تو اراده
کردهي آیا دلالت امامت میخواهی گفتم آري فرمود بیار آنچه با خود داري آن سنگ را به حضرت او بردم بگرفت و خاتم بر زد.
چون نوبت بعلی بن الحسین علیهالسلام رسید این وقت پیري فرتوت بودم چنانکه اندام من مرتعش بود یکصد و سیزده سال روزگار
برده بودم آن حضرت را راکع و ساجد یافتم و مأیوس بودم از دلالت امامت به انگشت سبابه با من اشارتی فرمود در حال [صفحه
فقلت یا سیدي کم مضی من الدنیا و کم بقی فقال اما ما مضی فنعم و اما ما بقی فلا ثم قال لی هاتی ما معک » 253 ] جوان شدم
آنگاه سید سجاد علیهالسلام آن سنگ را بگرفت و خاتم برنهاد از پس آن حبابه جوان همی زیست و « فاعطیته الحصاة فطبع فیها
ادراك خدمت ابوجعفر و ابوعبدالله و ابوالحسن موسی و حضرت رضا علیهالسلام را نمود و هر یک آن سنگ را مهر بر زدند. به
روایت محمد بن هشام شش سال دیگر بزیست آنگاه به سراي جاودانی شتافت. و هم در مدینۀ المعاجیز از محمد بن یعقوب به
اسناد خویش می گوید ام اسلم در منزل ام سلمه به حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد بابی انت و امی من در
کتب دیدهام و دانستهام که هر پیغمبري را و هر وصیی را در حیات و بعد ممات وصی باشد وصی تو کیست فرمود اي ام سلمه
وصی من در حیات و بعد ممات یکی است. ثم قال لها علیهالسلام: یا ام سلمه من فعل فعلی فهو وصیی. فرمود اي ام اسلم آن کس
که بکند آنچه من کردم وصی من است آنگاه سنگی را از زمین برگرفت و با انگشتان مبارك مالش داد چنانکه آردي دقیق گشت
از آنجا آمدم به « ثم قال من فعل فعلی هذا فهو وصیی فی حیاتی و بعد مماتی » پس آنرا خمیر ساخت و با خاتم خویش مهر بر زد
نزد امیرالمؤمنین و عرض کردم پدر و مادرم فداي تو باد توئی وصی رسول خدا فرمود منم و دست زد و سنگی برگرفت و چنان
کرد که رسول خدا کرد و خاتم برنهاد و فرمود آن کس که این کار کند وصی من باشد پس به نزد حسن آمدم و گفتم توئی
وصی پدر گفت بلی و همان کرد که علی کرد آنگاه به نزد حسین آمدم و سخت خردسال بود گفتم توئی وصی برادر گفت منم
اي ام اسلم حصاتی مرا ده سنگی بدو دادم وي نیز دقیق و خمیر ساخت و خاتم برنهاد از پس آن زنده ببودم تا حسین علیهالسلام
شهید شد و علی بن الحسین مراجعت نمود از وي سئوال کردم که وصی پدر توئی فرمود منم و کرد آنچه آنان کردند. [صفحه
254 ] و هم در مدینۀ المعاجیز از کتاب ثاقب المناقب سند به جابر بن عبدالله میرساند که از رسول خداي روایت کرد که فرمود در
بنی اسرائیل بسی اعاجیب بود و حدیث کرد که طایفهي از بنی اسرائیل بر مقبره خویش عبور دادند گفتند تواند شد که نماز
بگذاریم و خداي را بخوانیم تا یک تن از مردگان را از بهر ما برانگیزد تا از وي سکرات مرگ را پرسش کنیم و حال موت را
بدانیم و چنان کردند ناگاه یک تن از مردگان سر از قبر بیرون کرد و در پیشانی آثار سجود داشت گفت اي قوم چه میخواهید از
صفحه 109 از 204
من از آن روز که از جهان بیرون شدم تاکنون هنوز حرارت مرگ در من تسکین نیافته خداي را بخوانید تا مرا باز جاي برد چنانکه
بودم جابر گوید سوگند به خداي و رسول خدا که من از حسن و حسین علیهما السلام افضل و اعجب از این دیدم. اما آنچه از
حسن دیدم آنست که چون ناچار شد و با معاویه طریق مصالحت سپرد این کار بر اصحاب دشوار آمد و من یک تن از ایشان بودم
ان ابنی هذا سید و ان الله تعالی یصلح به بین فئتین » آغاز ملامت کردم فقال علیهالسلام: یا جابر لا تعذلنی و صدق رسول الله فی قوله
فرمود اي جابر ملامت مکن مرا و تصدیق کن رسول خداي را که فرمود این پسر من سیدي است که .« عظیمتین من المسلمین
خداوند به دست او در میان دو لشگر عظیم از مسلمانان کار به مصالحت می فرماید: از این کلمات هنوز قلب من آسایش نیافت
عرض کردم که تواند بود آن امر از این پس ظاهر شود و غرض صلح با معاویه نباشد چه این مصالحه هلاکت مؤمنان و ذلت
مسلمین است این وقت دست مبارك را بر سینهي من گذاشت و گفت هان اي جابر دست فرمود شک و شبهت شدي؟ گفتم بیرون
از این نیست. قال علیهالسلام: أتحب أن أستشهد رسول الله صلی الله علیه و آله حتی تسمع منه. [صفحه 255 ] فرمود دوست داري که
و اذا الارض من تحت ارجلنا قد انشقت و » از رسول خداي پرسش کنی تا صدق این سخن را از وي استماع نمائی مرا شگفتی آمد
می گوید این « اذا رسول الله صلی الله علیه و اله و علی و جعفر و حمزة علیهم افضل السلام و قد خرجوا منها فوثبت فزعا مذعورا
وقت زیر پاي ما بشکافت و رسول خدا و علی و جعفر و حمزه بیرون شدند من از خوف و دهشت برجستم. فقال الحسن: یا رسول
الله هذا جابر و قد عذلنی بما قد علمت. حسن فرمود یا رسول الله اینک جابر است و مرا ملامت کند بدانچه میدانی یعنی در صلح
معاویه. فقال النبی صلی الله علیه و آله: یا جابر انک لا تکون مؤمنا حتی تکون لامامک مسلما و لا تکون علیهم برأیک معترضا سلم
لابنی الحسن ما فعل فان الحق فیه انه دفع عن خیار المسلمین الاصطلام بما فعل و ما کان فعل الا عن أمر الله تعالی و أمري. رسول
خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اي جابر مؤمن نتوانی بود مگر اینکه با امامت از در تسلیم باشی بحکم دانش خویش اعتراض مکن و
تسلیم شو بدانچه فرزند من حسن می کند چه حق با اوست همانا مسلمانان را از نهب و قتل حراست فرمود جز بحکم خدا و امر من
اقدام در کاري نکرد عرض کردم یا رسول الله تسلیم شدم این وقت دیدم که رسول خدا و علی مرتضی و جعفر و حمزه به جانب
آسمان صعود دادند من نگران بودم تا آسمان هفتم داخل شدند و رسول خداي از پیش روي ایشان بود. و هم در مدینۀ المعاجیز
فقال من الاکدم » مسطور است که مردي به نزد حسن علیهالسلام آمد و عرض کرد چه چیز عاجز کرد موسی را از مسائل خضر
و دست زد بر منکب آن مرد و فرمود لختی بپاي پس پاي مبارك در برابر خویش بر زمین [صفحه 256 ] کوفت و این وقت « الاعظم
زمین بشکافت و دو انسان که بر صخره ایستاده بودند آشکار گشت و از ایشان غباري که عفنتر از گوشت مردار بود درآمد و در
گردن هر یک از ایشان زنجیري و شیطانی با هر یک بسته بودند و آن دو تن همی گفتند یا محمد یا محمد و شیطانان سخن ایشان
را رد همی کردند و گفتند سخن به کذب همی کنید. ثم قال علیهالسلام: انطبقی علیهما الی الوقت المعلوم الذي لا یقدم و لا یؤخر
و هو خروج القائم المنتظر. فرمود پوشیده بدارید این هر دو را تا آنوقت معلوم که نه ساعتی نزدیک میشود و نه وا پس می افتد و آن
هنگام خروج قائم منتظر علیه الصلوة و السلام است آن مرد را شگفتی فروگرفت و این معجزه را در شمار سحر دانست و برفت تا
مردم را بیاگاهاند و آن حضرت را به سحر منسوب دارد در زمان لال شد و نیروي سخن کردن نیافت. در مدینۀ المعاجیز از ثاقب
المناقب سند به باقر علیهالسلام می رساند که فرمود یک روز رسول خدا با مهاجرین و انصار در جبل جاي داشت ناگاه حسن
علیهالسلام دیدار شد که با کمال وقار همی آید بلال عرض کرد یا رسول الله اگر فرمان دهی او را بگیرم و بیاورم فرمود دلیل او
جبرئیل و نگاهبانش میکائیل است و او فرزند من و جان من و ضلعی از اضلاع من و قرةالعین من است پس برخاست و ما برخاستیم
دست او را بگرفت و بیاورد و بنشست و بنشستیم و آن حضرت چشم از « انت تفاحتی و انت حبیبی و مهجۀ قلبی » و همی فرمود
حسن بر نمی داشت. ثم قال صلی الله علیه و آله: انه سیکون بعدي هادیا مهدیا هدیۀ من رب العالمین الی ینبی عنی و یعرف الناس
آثاري و یحیی سنتی و تتولی أموري فی فعله ینظر الله الیه و یرحمه رحم الله من عرف ذلک و برنی و أکرمنی فیه. فرمود زود باشد
صفحه 110 از 204
که حسن بعد از من امت را هادي و مهدي باشد و او هدیهاي [صفحه 257 ] است از پروردگار من به سوي من، اخبار مرا خبر می
دهد و مردم را از آثار من انها خواهد نمود و سنت مرا زنده خواهد داشت و امور مرا متولی خواهد بود خداوند به چشم رحمت به
سوي او نگران می شود، خداوند رحم کناد کسی را که حق او را بداند و در پذیرفتن امر او مرا نیکوئی کند و مکرم بدارد هنوز این
سخن را قطع نکرده بود که مردي اعرابی برسید چون چشم رسول خدا بر وي افتاد. قال صلی الله علیه و آله: قد جائکم رجل یتکلم
بکلام غلیظ تقشعر منه جلودکم و انه لیسئلکم عن الامور الا أن لکلامه جفوة. [فرمود]همانا مردي بر شما در می آید و سخن می
کند به کلماتی خشن چنانکه اندام شما را بلرزاند و از شما در امري چند سئوال خواهد کرد الا آنکه سخنان او ستمآمیز است.
بالجمله اعرابی درآمد و جماعت را سلام نفرستاد و گفت در میان شما محمد کدام است؟ گفتند چه می خواهی پیغمبر فرمود او را
بگذارید گفت اي محمد من تو را ندیده بودم و دشمن می داشتم اکنون که دیدار کردم بر دشمنی بیفزودم، اصحاب در غضب
شدند و قصد اعرابی کردند پیغمبر اشارت فرمود که بازایستند، دیگر باره اعرابی آغاز سخن کرد و گفت اي محمد تو گمان می
کنی که پیغمبري باشی و دروغ بر انبیا میبندي و نیست چیزي در تو از آنچه انبیا را بود، هم اکنون اگر تو را برهانی است مرا خبر
میده. پیغمبر فرمود اگر خواهی تو را خبر می دهم که چگونه از منزل خویش بیرون شدي و چگونه در مجلس قوم خویش مواضعه
نهادي و اگر خواهی عضوي از من تو را خبر می دهد و این برهانی قویتر است گفت عضو سخن می کند فرمود آري اي حسن
برخیز و این اعرابی را در پاسخ خوار می دار گفت این کودك با من سخن خواهد کرد فرمود این کودك را بهر چه اراده کنی
[ عالمی خواهی دانست پس حسن علیهالسلام ابتدا به سخن کرد و فرمود اي اعرابی آهسته باش و این شعر قرائت کرد: [صفحه 258
ما غبیا سئلت و ابن غبی بل فقیها اذا جهل الجهول فان تک قد جهلت فان عندي شفاء الجهل ما سئل السؤل و بحر لا تقسمه الدوالی
تراثا کان أورثه الرسول فرمود: هان اي أعرابی! لقد بسطت لسانک و عدوت طورك و خادعک نفسک غیر أنک لا تبرح حتی
تؤمن انشاء الله تعالی. فرمود سخن به درازا کشیدي و از حدود خود بیرون دویدي و فریفته هواي خویش شدي با این همه از اینجا
بیرون نشوي تا انشاء الله تشریف ایمان به دست نکنی اعرابی بخندید و گفت به جاي میباش تا چه خواهی گفت. فقال الحسن
علیهالسلام: قد اجتمعتم فی نادي قومک و تذاکرتم ما جري بینکم علی جهل و خرق منکم و زعمتم أن محمدا صنوبر و العرب قاطبۀ
تبغضه و لا طالب له بثاره و زعمت أنک قاتله و کاف قومک مؤنته فحملت نفسک علی ذلک و قد أخذت قناتک بیدك تریمه و
ترید قتله فسعر علیک مسلکک و عمی علیک بصرك و أتیت الی ذلک فأتیتنا خوفا من أن نستهزء بک و انما جئت لخیر یراد بک.
أنبئک عن سفرك و خرجت فی لیلۀ صحیاء اذ عصفت ریح شدیدة اشتد منها ظلماتها و أطبقت سمائها و أعصر سحابها و بقیت متجر
ما کالأسقر ان تقدم تجرف عن عقر لا یسمع للواطی حسا و لا للنافخ [صفحه 259 ] حرسا تداکت علیک غیومها و توارت عنک
نجومها فلا تهتدي بنجم طالع و لا بعلم لامع تقطع محجۀ و تهبط لجۀ بعد لجۀ العقر فی دیمومۀ قفر بعیدة محجته بالسقر اذا علوت
مصعدا أردت الریح تهبطک فی ریح عاصف و برق خاطف قد أوحشتک قفارها و قطعتک سلامها فانصرفت فاذا أنت عندنا فقرت
عینک و ظهرت زینتک و ذهب رینک. امام حسن علیهالسلام فرمود همانا انجمن شدید و مواضعه نهادید بر طریق جهل و نادانی و
گمان کردید که محمد مردي بی سود و ثمر است و عرب به جمله دشمنان اویند و او را خونخواهی نیست و پندار نمودي که او را
توانی کشت و کفایت امر او توانی کرد و نیزه خود را به دست کردي و قتل او را تصمیم عزم دادي این وقت مسافت طریق بر تو
صعب افتاد و چشم تو از بینش بازماند و از آمدن خود به سوي ما و از استهزا و استخفاف ما بر خود بیمناك شدي. اکنون تو را خبر
می دهم از سفر تو همانا در شبی تاریک [ 18 ] بیرون شدي بادي شکننده بوزید و ظلمتی شدید بادید آمد و زمین را از ظلمت و ابر
طبقی بر سر او افتاد و سحاب باریدن گرفت و تو سرگشته و حیران گشتی و ابرها بر سر تو پاره پاره همی شد و ستارگان از تو روي
بنهفت، نه اختري روشن بود که بدان هدایت شوي نه علمی لامع داشتی که اضاءت طریق نمائی همی راه بریدي و از فراز بفرود
افتادي در بیابانی بی آب و گیاه و گاهی که طریق صعود گرفتی خواستی که برق و باد تو را از جائی به جائی براند پهناور دشت آن
صفحه 111 از 204
تو را به دهشت افکند و سنگستانش از پایت درآورد پس منصرف گشتی و اینک در نزد ما حاضر آمدي چشمت روشن گشت و به
زیب و زینت و بها و رونق دست یافتی. اعرابی گفت اي غلام این چنان است که قلب مرا بشکافته باشی و همه جا [صفحه 260 ] با
من بوده باشی و هیچ امري بر تو مخفی نباشد همانا عالم الغیبی اکنون اي غلام اسلام بر من عرض کن تا مسلمانی به دست کنم.
پس اعرابی اسلام .« أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شریک له و أن محمدا عبده و رسوله » فقال الحسن صلوات الله علیه: ألله اکبر، قل
آورد و رسول خدا شاد شد و مسلمانان شاد خاطر گشتند و پیغمبر خبري از قرآن او را بیاموخت عرض کرد یا رسول الله اگر اجازت
رود به سوي قوم خویش باز شوم و ایشان را دین بیاموزم پس رخصت یافت و برفت و با جماعتی از قبیله خود بازآمد و همگان
مسلمانی گرفتند و مردمان چون در حسن نظر می کردند همی گفتند آنچه او را خداي عطا کرده هیچیک از جهانیان را عطا
نفرموده. در کتب عدیده قصه شهادت قاسم بن حسن را رقم کردهاند و من بنده نیز انشاء الله در کتاب حسین علیهالسلام خواهم
نگاشت، در ذیل معجزات حسن علیهالسلام شَرذَمهي از آن خبر می نگارم همانا در یوم عاشورا چون تنور حرب و بازار طعن و
ضرب گرم گشت و قاسم بن حسن از حسین علیهالسلام رخصت مبارزه می جست و اجازت نمی یافت در خیمه خویش از کمال
حزن سر به زانو نهاده ناگاه او را فرا یاد آمد که حسن علیهالسلام تعویذي بر بازوي راست او بست. و قال: اذا أصابک ألم و هم
فعلیک بحل العوذة و قرائتها فافهم معناها و اعمل بکل ما تراه مکتوبا فیها. یعنی او را فرمود هرگاه رنجی و المی بر تو فرود آید
واجب می کند که این تعویذ از بازوي خود بگشائی و قراءت کنی و معنی آنرا بدانی و آنچه نگاشته است بکار بندي. قاسم با خود
اندیشید که سالها بر من گذشته و اندوهی از این بزرگتر ندیدهام پس دست فرابرد و آن تعویذ را بگشود و قراءت نمود بدین شرح:
[صفحه 261 ] یا ولدي یا قاسم! أوصیک أنک اذا رأیت عمک الحسین فی کربلاء و قد أحاطت به الأعداء فلا تترك البراز و الجهاد
لأعداء الله و أعداء رسوله و لا تبخل علیه بروحک و کلما نهاك عن البراز عاوده لیأذن لک فی البراز لتحظی فی السعادة الأبدیۀ.
یعنی اي فرزند من اي قاسم وصیت می کنم تو را گاهی که عم خویش حسین علیهالسلام را در کربلا دیدار کنی هنگامی که لشگر
در گرد او پره زده است از جنگ اعدا و جهاد با دشمنان خدا و رسول خویشتنداري مکن و در بذل جان خویش در راه او توانی
مجوي و چندان که تو را از براي مبارزت اجازت نفرماید بر الحاح و ابرام بیفزاي تا رخصت یابی و از شهادت که سعادت ابدیست
محروم نمانی پس قاسم آن خط را به حضرت حسین علیهالسلام آورد و از براي جهاد خط جواز یافت چنانکه انشاء الله به شرح
مرقوم خواهد شد. ابن بابویه در امالی سند به صادق آل محمد صلی الله علیه و آله می رساند که حسن علیهالسلام بشربت سم
مریض شد حسین علیهالسلام بروي درآمد و چون برادر را بدینسان نگریست بگریست امام حسن فرمود یا اباعبدالله این گریه چیست
گفت بر تو می گریم که فرسایش چنین ظلم و ستم همی بینی. فقال له الحسن علیهالسلام: ان الذي یأتی الی بسم یدبر الی فأقتل به،
ولکن لا یوم کیومک یا أباعبدالله، یزدلف الیک ثلاثون ألف رجل یدعون أنهم من أمۀ جدنا و ینتحلون دین الاسلام فیجتمعون علی
قتلک و سفک دمک و انتهاك حرمتک و سبی ذراریک و نسآئک و أخذ ثقلک، فعندها تحل ببنیأمیۀ اللعنۀ، و تمطر السماء رمادا
و [صفحه 262 ] دما، و یبکی علیک کل شیء حتی الوحوش فی الفلوات و الحیتان فی البحار. امام حسن علیهالسلام می فرماید آن
کس که مرا سم می خوراند کار به نیرنگ می کند لکن اي اباعبدالله هیچ روزي بسختی روز تو نیست همانا سی هزار تن مرد
شمشیرزن که خود را در شمار امت جد ما محمد می دانند و از جملهي مسلمانان می خوانند بر قتل تو و ریختن خون تو و ناچیز
داشتن حرمت تو و اسیر کردن فرزندان و زنان تو و مأخوذ داشتن اموال و اثقال تو همدست و همداستان می شوند و این هنگام بنی
امیه ملعون می گردند و آسمان خون و خاکستر می بارد، و می گرید بر تو هر شیئی حتی وحوش در صحراها و ماهیان در دریاها.
در مدینۀ المعاجیز مسطور است که راوندي سند به موسی بن جعفر می رساند که حسن و حسین به نخلستان عجوه درآمدند از براي
قضاي حاجت پس دیواري در میان این هر دو درآمد و ساتر هر یک از دیگري شد چون حاجت مرتفع شد دیوار نیز از میان
برخاست و نهري از آب صاف آشکار شد تا حسنین علیهما السلام وضو بساختند و روان شدند تا باز سراي شوند در عرض راه
صفحه 112 از 204
مردي با غلظت خوي و شرارت طبع به ایشان دچار گشت و گفت هیچ از دشمن نترسیدید بگوئید تا از کجا می رسید گفتند از
یا شیطان ترید ان » نخلستان عجوه، آن مرد آهنگ آسیب ایشان کرد. آنگاه بانگی گوشزد حسنین علیهما السلام شد که می گوید
« تناوي ابنی محمد صلی الله علیه و آله و قد علمت بالامس ما فعلت و ناویت امهما و احدثت فی دین الله و سلکت فی غیر الطریق
یعنی اي شیطان اراده خصومت می کنی با پسرهاي رسول خدا و همی دانی که دي چه کردي و با مادر حسنین چه خصومت
انگیختی و در دین چه بدعت آوردي و بر طریق باطل رفتی؟ این وقت حسین علیهالسلام بروي برآشفت و غلظت کرد و او دست بر
آهیخت تا بر روي حسین آسیبی زند دست او تا بمنکب بخشگید و از کار شد بعد از آن دست چپ را برآورد همچنان بر جاي
خشک شد این وقت آغاز ضراعت نمود ایشان را به پدر و جد سوگند داد تا خداي را بخوانند و او را از این داهیه رهائی [صفحه
263 ] بخشند حسین دست بدعا برداشت و گفت: أللهم أطلقه و اجعل له فی هذا عبرة و اجعل ذلک علیه حجۀ. یعنی اي خداوند او
را رهائی بخش تا عبرتی باشد و حجت بر وي تمام گردد پس خداوند او را شفاعت داد و دستهایش کارگر گشت و از پیش روي
حسنین روان گشت تا به نزد امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آمدند. و هم در مدینۀ المعاجیز مسطور است که بعد از آنکه حسن
علیهالسلام با معاویه کار به مصالحت کرد از کوفه طریق مدینه گرفت بعد از ورود به آن بلده مردم مدینه آن حضرت را به شهادت
أمیرالمؤمنین تعزیت گفتند و به قدوم مبارکش تهنیت فرستادند و زوجات رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز بر وي درآمدند عایشه
گفت یا ابامحمد آن روز پدر تو از دنیا برفت که جد تو وداع جهان گفت و آن روز که ناعی مرگ پدر تو برسید و در نزد من
ایستاده شد سخنی از در صدق گفتم و دروغ نزدم حسن علیهالسلام فرمود امید می رود که تمثل به قول لبید بن ربیعه جسته باشی
آنجا که می گوید: فبشرها و استعجلت عن خمارها و قد تستخف المعجلین البشائر و اخبرها الرکبان ان لیس بینها و بین قري نجران و
الشام کافر فالقت عصاها و استقرت بها النوي کما قر عینا بالایاب المسافر و گاهی که علی علیهالسلام شهید شد گفتی بگوئید عرب
فقالت » را اکنون آنچه را می خواهید بکار بندید چون این کلمات بر زبان عایشه رفته بود حسن علیهالسلام خبر داد شگفتی گرفت
گفت اي پسر فاطمه با جد خویش و پدر خود «؟ یابن فاطمه حذوت حذو جدك و ابیک فی علم الغیب من الذي أخبرك بهذا عنی
در علم غیب گام به گام می روي این خبر را کدام کس به تو آورد حسن علیهالسلام فرمود هان اي عایشه این غیب نیست چه این
کلمات از دهان تو بیرون افتاد و از تو شنیده شد بلکه غیب آنست که تو دفینه که به خیانت اندوخته بودي از وسط بیت خود
برآوردي و چهل دینار از آن برگرفتی و به دشمنان امیرالمؤمنین از قبیله تیم و عدي به شکرانه [صفحه 264 ] شهادت آن حضرت
بخش کردي. عایشه گفت اي حسن سوگند با خداي این از اخبار پسر هند است که از براي شفاي نفس خود و شفاي قلب ما
آشکار ساخت ام سلمه گفت اي عایشه واي بر تو از تو امثال این کارها شگفت نیست من شهادت می دهم که تو حاضر بودي و ام
ایمن و میمونه نیز حاضر بود -. قال رسول الله صلی الله علیه و آله: یا ام سلمۀ! کیف تجدینی فی نفسک؟ فقلت: یا رسول الله أجده
قربا و لا أبلغه و صفا؟ فقال صلی الله علیه و آله: و کیف تجدین علیا فی نفسک؟ قلت: لا یتقدمک و لا یتأخرك عنک و أنتما فی
نفسی بالسواء! فقال صلی الله علیه و آله: شکرا لله لک ذلک یا ام سلمۀ فلو لم یکن علی فی نفسک مثلی لبرئت منک فی الآخرة و لم
ینفعک قربی منک فی الدنیا. یعنی رسول خدا فرمود اي ام سلمه چگونه می یابی مرا در نفس خود عرض کردم قربتی بکمال می
یابم که وصف آن نتوانم کرد فرمود علی را در نفس خویش چگونه می بینی گفتم نه مقدم می دارم او را بر تو و نه مؤخر می دانم
شما در قلب من مساوي باشید فرمود شکر می کنم خداي را از براي تو اي ام سلمه اگر علی را در نفس خود مانند من ندانی برائت
می جویم از تو در آخرت و سودي نکند قربت من با تو در دنیا، تو اي عایشه گفتی یا رسول الله زنان تو همهگان علی را از جان و
آنگاه عایشه روي با .« فقال لک حسبک یا عایشه » دل دوست می دارند و بدین مقام و مکانت می نگرند پیغمبر فرمود نه چنین است
ام سلمه کرد و گفت رسول خدا به سراي جاودانی شتافت و علی نیز درگذشت و چنانکه رسول خدا ما را خبر داده حسن به شربت
سم در می گذرد و حسین بزخم نیزه و شمشیر کشته می گردد حسن فرمود اي عایشه جد من خبر نداد [صفحه 265 ] که تو را از
صفحه 113 از 204
کدام رنج و شکنج مرگ فرا می رسد و به کجا می روي؟ گفت پیغمبر مرا خبر نداد الا به خیر. فقال الحسن علیهالسلام: و الله لقد
أخبرنی جدي رسول الله صلی الله علیه و آله تموتین بالداء و الدبیلۀ و هی میتۀ اهل النار و انک تصیرین أنت و حزبک الی النار.
فرمود جد من خبر داد مرا که تو به مرض دبیله هلاك خواهی شد و با اتباع خود به دوزخ خواهی شتافت عایشه گفت اي حسن
پیغمبر چه وقت این خبر آورد؟ فقال لها الحسن علیهالسلام: حیث خبرك بعداوتک علیا أمیرالمؤمنین و انشابک حربا تخرجین فیها
علی بنیک متأمرة علی جمل ممسوخ من مردة الجن یقال له بکیر و انک تسفکین دم خمسۀ و عشرین ألفا من المؤمنین الذین
یزعمون انک أمهم. حسن فرمود پیغمبر خبر داد تو را به سبب عداوت تو بر امیرالمؤمنین علیهالسلام و برانگیختن تو میدان طعن و
ضرب را و برافروختن تو نیران حرب را و بیرون شدن تو از بیت خود و برنشستن بر شتري که جنی مردود بود و بکیر نام داشت و
ریختن خون بیست و پنج هزار تن از مسلمانان که ترا مادر خود پنداشتند عایشه گفت جد تو این خبر را داد یا بعلم غیب خود می
فرمائی؟ قال له علیهالسلام: من علم الله و علم رسوله و علم أمیرالمؤمنین علیهالسلام. عایشه روي از حسن بگردانید و در خاطر نهاد
که اصلاح این امر را چهل درهم و چهل دینار تصدق نماید حسن علیهالسلام ضمیر او را بدانست. فقال لها علیهالسلام: و الله لو
تصدقت بأربعین قنطارا ما کان ثوابک الا النار. [صفحه 266 ] فرمود اي عایشه اگر چهل قنطار زر به تصدق ایثار کنی جز آتش
دوزخ ثوابی از براي تو نیست. در بحارالانوار از مناقب ابن شهرآشوب رقم می کند که حسن علیهالسلام بر جماعتی از فقراء عبور
داد ایشان بعضی از پارههاي نان در نزد خود حاضر کرده همی خوردند چون حسن را بدیدند عرض کردند یابن بنت رسول الله با ما
و با ایشان به خوردن غذا مشغول شد تا « ان الله لا یحب المستکبرین » غذا نمی خوري؟ آن حضرت از مرکب بزیر آمد و فرمود
گاهی که همگان سیر شدند و از برکت آن حضرت هیچ از آن غذا کاسته نشد آنگاه ایشان را به ضیافت خویش دعوت فرمود و از
طعام و جامه مستغنی ساخت. و هم از مناقب حدیث می شود که ملک روم از معاویه از سه چیز سئوال کرد نخست از مکانی به
مقدار وسط السماء دوم از قطره خونی که بزمین ریخت سیم از زمینی که یک بار آفتاب بر آن تافته. معاویه ندانست و به حسن
علیهالسلام استغاثت برد آن حضرت فرمود ظهر الکوفه و دم حوا و زمین دریا وقتی موسی علیهالسلام را عبور داد و هم در پاسخ
یعنی آن چیز را که قبله نیست خانه کعبه است چه « ما لا قبلۀ له فهی الکعبه و ما لا قرابۀ له فهو الرب تعالی و تقدس » ملک روم است
او قبله هر کس است و آن کس را که خویشاوندي با کس نیست خداوند تبارك و تعالی است. فاضل مجلسی می نویسد که
جماعتی از اهل کوفه حسن علیهالسلام را نکوهش می کردند که عی در سخن دارد و نتواند اقامه حجت کرد چون امیرالمؤمنین این
بشنید حسن را طلب کرد و فرمود یابن رسول الله اهل کوفه سخنی در تو می گویند که مرا مکروه می آید عرض کرد چه سخن؟
فرمود ترا به عی لسان نسبت کنند مردم را انجمن کن و بر منبر شو! عرض کرد مرا قدرت سخن نماند آنجا که در تو نگران باشم
فرمود من از تو کناري خواهم گرفت پس منادي ندا در داد از براي صلوة جامعه مردمان حاضر شدند و حسن به منبر برآمد و خطبه
به تمام بلاغت قراءت کرد چنانکه مردمان بهاي هاي بگریستند. [صفحه 267 ] ثم قال علیهالسلام: أیها الناس اعقلوا عن ربکم ان الله
عزوجل اصطفی آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران علی العالمین ذریۀ بعضها من بعض و الله سمیع علیم، فنحن الذریۀ من آدم و
الاسرة من نوح و الصفوة من ابراهیم و السلالۀ من اسمعیل و آل محمد، نحن فیکم کالسماء المرفوعۀ و الأرض المدحوة و الشمس
الضاحیۀ و کالشجرة الزیتونۀ لا شرقیۀ و لا غربیۀ التی بورك زیتها: النبی أصلها و علی فرعها، و نحن و الله ثمرة تلک الشجرة من تعلق
بغصن من أعصانها نجی و من تخلف عنها فالی النار هوي. این هنگام امیرالمؤمنین برخاست و از پایان مسجد همی آمد و رداي
ثم قال یابن رسول الله أثبت علی » مبارکش بر زمین می کشید همی رفت تا بر منبر صعود داد و میان هر دو چشم حسن را بوسه زد
در جمله می فرماید اي مردم لختی بیندیشید در کمال صفات پروردگار « القوم حجنک و اوجبت علیهم طاعتک فویل لمن خالفک
خود همانا خداوند برگزید آدم و نوح و آل ابراهیم و آل عمران را بر عالمیان ذریۀ بعد ذریه پس مائیم فرزندان آدم و رهط نوح و
خاص و خلاصهي ابراهیم و زادهي اسماعیل و آل محمد، مائیم در میان شما مانند آسمان افراخته و زمین گسترده و آفتاب افروخته
صفحه 114 از 204
و مائیم شجرهي زیتونهي که نه در شهر بند شرق است و نه در بند و قید غرب رسول خدا اصل آن شجره است و علی مرتضی
شاخهاي آن، سوگند با خدا که ما ثمر آن شجرهایم. آن کس که به شاخی از شاخهاي این درخت چنگ در زند و اعتصام جوید از
آتش جهنم خط آزادي گیرد و آن کس که تخلف کند و روي برتابد بهرهي دوزخ [صفحه 268 ] گردد. بالجمله علی علیهالسلام با
حسن علیهالسلام فرمود اي پسر رسول خدا همانا ثابت کردي حجت خود را بر مردم و واجب ساختی طاعت خود را بر ایشان پس
واي بر کسی که با تو طریق مخالفت سپارد.
ذکر زوجات امام حسن علیه السلام
زوجات حضرت حسن علیهالسلام را ابن شهرآشوب و جماعتی از محدثین و مورخین دویست و پنجاه تن به شمار گرفتهاند و
گروهی سیصد تن گفتهاند چند تن از شناختگان این زنان نگاشته می آید: نخستین حفصه دختر عبدالرحمن بن ابی بکر و دیگر ام
رباب دختر امرء القیس بن عدي بن تیم و دیگر هند دختر سهیل بن عمرو دیگر زنی از بنی علقمۀ بن زراره و دیگر زنی از قبیله بنی
کلب و دیگر زنی از دختران عمرو بن ابراهیم المنقري. و دیگر زنی از بنی شیبان، به عرض حسن علیهالسلام رسانیدند که دل او به
فرمود مکروه می دارم « و قال انی اکره ان اضم الی نحري جمرة من جمر جهنم » جانب خوارج می رود لاجرم او را طلاق گفت
پارهي از آتش پارههاي جهنم را بر سینهي خود بچفسانم و از این سیصد زن که آن حضرت نکاح فرمود بعضی سه تن را گفتهاند
که فرزند آورد و بعضی هفت تن را ام ولد شمردهاند و جماعتی نه تن را صاحب فرزند دانستهاند و علماي اخبار در ایشان نیز
اختلاف سخن دارند و من بنده این نه تن را رقم می کنم. نخستین ام بشر دختر ابو مسعود انصاري و نام ابو مسعود عقبۀ بن عمرو، و
به روایتی عقبۀ بن ثعلبه خزرجیه است دوم خوله دختر منظور بن ریان الفزاریه و نام مادر خوله ملیکه دختر خارجۀ بن سنان است سه
دیگر ام اسحق دختر طلحۀ بن عبدالله تیمی است. چهارم ام کلثوم دختر فضل بن عباس بن عبدالمطلب پنجم ام ولد و بعضی گفتهاند
نام او نفیله بود ششم زینب دختر سبیع بن عبدالله برادر جریر بن عبدالله بجلی هفتم زنی از جماعت بنی ثقیف بود هشتم ام ولد و او
را صافیه می خواندند نهم جعده [صفحه 269 ] دختر اشعث بن قیس کندي که آن حضرت را لبن مسموم خورانید چنانکه به شرح
رفت. و این سیصد تن زنان گاهی که جنازهي حسن را حمل می دادند همگان با پاي عریان از قفاي جنازه می رفتند و بهاي هاي
می گریستند و این زنان بیشتر خویشتن را به خواستاري خود به حبالهي نکاح حسن علیهالسلام در می آوردند اگر چه روز دیگر
قال له انی مزوجک و اعلم » مطلقه باشند تا بدین شرافت قرین افتخار و سعادت گردند، چنانکه دختر مردي را خواست خطبه کند
یعنی دختر خویش را با تو تزویج می کنم و حال آنکه می دانم تو « انک ملق طلق قلق ولکنک خیر الناس نسبا و ارفعهم جدا و أبا
فقیري و مال اندوخته نمی کنی و زن را بی طول مدتی طلاق می گوئی و قرین ضجرت و خستگی خاطري [ 19 ]. ابن ابی الحدید
گوید آن حضرت ملق و طلق بود اما قلق نبود چه از همه مردم در وسعت صدر و سجاحت خلق افزون بود و نیز امیرالمؤمنین علی
[ علیهالسلام فرمود: ان الحسن مطلاق فلا تزوجوه. [صفحه 270
ذکر اولاد امام حسن علیه السلام